توضیحات
در اين داستان دنسا، بهترين دامپزشک، دنسا عاشق مراقبت کردن از حيوانات بهشت وحشي است و اين کار حالش را خوب ميکند! اما امروز يکي از بيماران کوچکش که يک راکون زخمي است هر بار که چشم دنيا را دور ميبيند، فرار ميکند.
آفتاب در جنگل جادویی بالا آمد. پرتوهای آن روی تپه که در مقابل روستا قد برافراشته بود جارو میکشید. خانهای که در میان هزاران خانه دیگر به راحتی باز شناخته میشد روی نوک تپه قرار داشت. این خانه که دکوری به شکل شاخ گوزن روی سقفش دارد، خانهی دانِسا بود. دانسا بیدار شده بود و فقط به یک چیز فکر میکرد: کلینیک پناهگاه. او عاشق کارش است! از نظر او در دنیا چیزی قشنگتر از این نیست که حیوانات بیمار یا زخمی را درمان کنی.
درباره نویسنده
Catherine Kalengula کاترین کالنگولا
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.